مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
در میـان جـامـعـه از آه خود با مـاه گفتم أیها الهادی الـنقی؛ یابن رسول الله گـفـتم نامتان تا بر زبـان آمد به سـامـرّا رسیدم ذکرکم فی الذاکرین را در میان راه گفتم نیمه شب از مویتان از لیلةالقـدرم نوشتم صبح شد از رویتان از فالق الإصباح گفتم آسمان چـشم هایم را کـمی ابری کـشیـدم زیر باران قطره قطره از شما آنگاه گفتم خاکهای صحنتان مرطوب شد مانند ساحل رو به دریا ایستادم از غمی جانکاه گفتم خانهات آباد ای مرد غریب ای مرد تنها خواستم از غربتت چیزی نگویم؛ آه گفتم آبـرو دارم ولی با شوق لبـخـند رضایت از گـنـاهان خـودم بینی و بیـن الله گـفـتم بیت هـشتم بود سـامرّا برایم مشهدی شد سمت خورشید خراسان جملهای کوتاه گفتم گفتم از شمس الشموس و تو همان شمس الشموسی من ندانسته شما را تو شما را مـاه گـفـتم |